پست وبلاگ

گرگ میاد می‌بردت!

گرگ میاد می‌بردت

کتابی که مدت‌ها منتظرش بودم بالاخره منتشر شد. «گرگ میاد می‌بردت» نمایشنامه جدید من است که توسط «انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» منتشر شد.

مشاهده مطلب

روزهای ماهی

نمایشنامه روزهای ماهی

در آخرین روزهای سال 1401 نمایشنامه «روزهای ماهی» منتشر شد. روزهای ماهی را با الهام از یک نوشته قبلی خود نوشتم. نمایشنامه «شمردن ستاره‌های شب»

مشاهده مطلب

نسخه الکترونیک نمایشنامه «کاش جای این همه استخوان لب هایت برمی‌گشت منتشر شد»

نمایشنامه‌ای از شهرام کرمی

نسخه الکترونیک نمایشنامه «کاش جای این همه استخوان لب‌هایت برمی‌گشت» در طاقچه منتشر شد. نمایشنامه سال 1400 توسط نشر عنوان منتشر شد و امسال نسخه الکترونیک آن منتشر شد. درباره این نمایشنامه چند مطلب

مشاهده مطلب

نوشتن یا ننوشتن

من کدام شهرام کرمی هستم؟!

نوشتن یک موهبت بزرگ است. چیزی که می‌شود با اندیشه درباره جهان و وجود کلمه را معنا کند.  نوشتن برای من یک نیاز است.  پیش از این می‌نوشتم و بعد از این

مشاهده مطلب

درخت گردو

یکی از روزهای اول بهار باباجان با شوق و لذت درخت گردویی را که ریشه‌های بلند آن روی زمین کشیده می‌شد با خود به خانه آورد تا داخل باغچه بکارد. سه پسر

مشاهده مطلب

کلاغ پر….

روزهای ماهی

یک دوره دو ساله در زندگی من هست که با همه سال‌های زندگی من تفاوت دارد. تجربه دیگر و البته سختی و رنج و ناملایمات زیاد که خیلی دوست دارم

مشاهده مطلب

سیاست و هنر

سیاست و هنر

هنر فرآیندی از جمال این حیات برای ستایش و ساخت انسان است. یک موهبت بزرگ خداوند برای اثرگذاری بر احساس و هوش انسان تا معنای زیبایی جهان را تجسم کند.
خلاقیت بشر و مهارت او برای خلق زیبایی است.

الَّذِی أَحْسَنَ

مشاهده مطلب

شیرینی برای فردا

شیرینی برای فردا

مادربزرگ بعد از سال‌ها زندگی در غربت خواست به زادگاهش برود. دنبال آرامشی بود که سال‌ها فراموش کرده بود. به خانه دخترش رفت و من چند ماه از او خبر نداشتم تا اینکه متوجه شدم بیمار شده و حالش خوب نیست. عمه زنگ زد و خبر داد که مادربزرگ قبل از مردن می‌خواهد مرا ببیند. می‌دانستم در بین همه فرزندان و نوه و نتیجه خانواده به من بیشتر از بقیه علاقه دارد. برای دیدار و عیادت او راهی

مشاهده مطلب

جاده‌های خاکستری

جاده‌های خاکستری

هوا رو به تاریکی بود که از محل کار بیرون زدم و سوار یک ماشین مسافر‌کش شدم تا به خانه بروم. خسته بودم و متوجه نشدم بقیه مسافرها کی و چطور سوار ماشین شدند. خیلی زود حس کردم در فضای داخل ماشین راننده و مسافرهای دیگر حالت و رفتار غریبی دارند. دو مرد قوی‌هیکل در صندلی عقب ماشین دو طرف من نشسته بودند که به طرز شلخته و بی‌ملاحظه‌ای خودشان را به من چسبانده و گرمای تن گنده

مشاهده مطلب

زنی که در شهر گم شد

زنی که در شهر گم شد

شب‌هنگام چند مرد در فضای بیرونی قهوه‌خانه شهر جمع شدند. آنها ساعت زیادی با شوخی و خنده حرف زدند و یا چایی می‌نوشیدند. صدای آنها در خیابان می‌پیچید. هر وقت مردها جمع می شوند صدای هیاهوی آنها زیاد است. در سکوت و تاریکی شهر فقط آن مردها بودند که حرف می‌زدند و زن‌ها در تنهایی خانه کنار فرزندان به روزهای فردا فکر می‌کردند. این تصویر همیشگی شهر بود. در این شلوغی و جمع مردان قهوه‌خانه خاطره گفتن و

مشاهده مطلب

دماوند

دماوند

دماوند اسم پسر همسایه ما بود. اسم شناسنامه‌ای او سیامک بود اما خانواده او را دماوند صدا می‌زدند. در کلاس درس وقتی اسم او را سیامک صدا می‌زدند پسرک گیج و با تردید دست‌هایش را بالا می‌برد. در آن‌وقت  بچه‌های مدرسه با شیطنت او را صدا می‌زدند: دماوند…

دماوند یک روز صبح مُرد و او را در گورستان شهر خاک کردند. روی سنگ‌قبر او نوشتند زنده‌یاد سیامک!… مثل همه مردمان شهر که می‌میرند و فراموش می‌شوند

مشاهده مطلب

کومه و کبوتران آسمان

مردی برای ایران

در منطقه شرف‌آباد و کنار خرمنگاه کومه‌ای خاکی وجود داشت که همه اهالی روستا وقتی از کنار آن رد می‌شدند می‌ایستادند و با احترام به آن نگاه می‌کردند. رفتار و کار آنها شبیه یک مراسم و نشانه سلام و

مشاهده مطلب

کلاغ و درخت چنار

کلاغ و درخت چنار

چهار‌ساله بودم که فهمیدم یتیم هستم!… یعنی پدری در خانه و خانواده ما نیست. رفتار مادربزرگ و مادر با من طوری بود که نمی‌دانستم باید پدری هم در خانواده ما وجود داشته باشد. پدر برای من یک مرد بود که فقط نبودش را کنار خود احساس نمی‌کردم. من و برادرم در دامن مهربان مادربزرگ و مادری جوان بزرگ شدیم. در خانه‌ای امن و گرم که نبود پدر را هیچ‌وقت حس نمی‌کردیم. مادربزرگ هر شب با دقت و حوصله

مشاهده مطلب

در ستایش یک بانوی هنرمند

بارها یک جمله را تکرار کرده و به آن اعتقاد دارم. خانواده هنرمندان، با احساس پاک و سرشت انسانی به عنوان نیک‌ترین آدم‌های روی زمین شناخته می‌شوند. ارزش هنر و هنرمند به کلمات من نخواهد بود و این حس نه به عنوان عضو کوچکی از این خانواده بلکه با شناخت و ارتباط زیاد منجر به باور من و نوشتن این کلمات ستایش انگیز شده است. می‌خواهم درباره یک بانوی هنرمند و انسان شریف و مهربان بنویسم که زیاد
مشاهده مطلب

عروسکی که یک چشم آن گم شده بود

عروسکی که یک چشم آن گم شده

هر موجودی که چشم به این دنیا باز می‌کند با جهانی روبرو می‌شود که پر از شگفتی و دل‌خوشی است. لذت و احساس وجود در این دنیا حس همیشگی ما است. هر آدمی لذت و علاقه‌ خود را دارد. یکی با پک عمیق به سیگار و آن دیگری با هورت کشیدن یک استکان چایی و شاید کسی دیگر با نگاه کردن به چشمان کودکش و یا لبخند یار و یا حتی به خوردن یک آلوچه ترش و آبدار

مشاهده مطلب

کاش جای این همه استخوان لب‌هایت برمی‌گشت!

کاش جای این همه استخوان

آخرین کتاب من که مهرماه منتشر شد را بسیار دوست دارم. وقتی یک اثر را می‌نویسم در یک ظرف زمانی محدود دنیای چند ساله و شخصیت‌ها و فکرهایی که عمری با آن زندگی کرده‌ام برای من جاری می‌شود. نوشتن برای من یعنی آنچه در این روزگار بر من گذشته و آنچه می‌خواهم و باید باشد. قلم و نوشتن دنیایی است که ارزش و اهمیت آن را مثل نی‌نی چشم‌های عاشقانه مادرم دوست دارم. نوشتن درد دارد ولی سختی

مشاهده مطلب

حرف‌هایی برای گفتن، حرف‌هایی برای نگفتن

کسانی را می‌شناختم ولی حالا شکل و شخصیت دیگری شده‌اند. حرف‌هایی را می‌شنیدم که حالا آن حرف‌ها را نمی‌شنوم!… نگاه‌هایی را حس می‌کردم که دیگر آن نگاه‌‌ها را نمی‌بینم. نوشته‌هایی را می‌خواندم که حالا دیگر کسی آن نوشته‌ها را نمی‌نویسد! یا من تغییر کرده‌ام یا آن‌ها تغییر کرده‌اند. یا روزگار عوض شده یا اینکه آن‌ها که می‌شناسم عوض شده‌اند. روزگار غریبی است زندگی در این سرای عجیب!…

زمان زیادی از آنچه درباره این آدم‌ها

مشاهده مطلب

نوجوان، مخاطب گم شده تئاتر

نوجوان مخاطب گم شده

تئاتر ویژه گروه سنی «بچه‌ها» را با عنوان کلی «کودک و نوجوان» می‌شناسیم. وقتی از تئاتر برای بچه‌ها حرف می‌زنیم این تلقی یعنی نمایشی برای گروه سنی کودک – نوجوان – در ذهن ما ایجاد می‌شود. اما چقدر این تعریف درست است؟… آیا نمایشی که برای کودک مناسب است برای مخاطب نوجوان هم کاربرد دارد؟… نمایش نوجوان برای کودک کاربرد دارد؟…. چرا این دو عنوان مهم از گروه مخاطب با هم استفاده می شود؟ وقتی از تئاتر کودک

مشاهده مطلب

فوتر سایت